متن کامل مبحث دوم نظام حکمرانی دینی تحت عنوان کلیات فقه نظام ۲

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 عرض تبریک میلاد امام رضا علیه السلام که در آستانه ی آن هستیم.

طبق فهرست مباحثی که به دوستان عرضه شد ،ما ابتدا مباحثی را بعنوان مقدمه مباحث در فقه نظام سیاسی مطرح کردیم،  در باره ی جامعه و نظام اجتماعی بحث کردیم، تکرار نمی کنیم.

ما برای این که مقدمات را سریعتر طی کنیم این دو سه بحث باقی مانده از مباحث مقدماتی را سریع گذری خواهیم کرد.

بحث دومی که در مباحث مقدماتی داریم قانون مندی رفتار اجتماعی انسان و تحولات اجتماعی است..

در معارف اسلامی و منابع اسلامی رفتار ارادی انسان هم نظیر تحولات و جریانات تکوینی و جریانات غیر اختیاری محکوم  به قانون است حالا این که این قانون چه جزئیاتی دارد وارد آن بحث نمی شویم ولی اجمالا قانون مندی رفتار اجتماعی و رفتار ارادی از مسلمات است، قوانین رفتار ارادی دو دسته است: یک دسته قوانینی که بر مبنای آن ، قانون ارادی بشر شکل می گیرد حالا چه اراده ی فردی چه اراده ی اجتماعی و دسته ی دیگر از قوانین ما بعد الاراده است یعنی بعد از این که اراده شکل گرفت ، این اراده چه قوانینی بعد از شکل گیری اراده بر رفتار بشر حاکم خواهد بود

در رفتار فردی به طور اجمال قانون حاکم بر اراده مردم این است که از آن قانون اراده برمی خیزد، قانونی است که می گوید اراده ی بشر احتیاج به دو مقدمه ی اصلی دارد ، مقدمه ی ابتدایی یا اولین مقدمه باور بشر است، یک باوری باید وجود داشته باشد به مصلحت بودن یا به رجحان فعل به تعبیر ما ، فعل اختیاری یعنی فعلی که انسان دو گزینه حداقل در برابرش هست خوب از این دو گزینه چگونه یکی را بر دیگری ترجیح می دهد.

اینجا باید یک باوری برای انسان شکل بگیرد .حالا این باور را ما در مباحث اسلامی ما گفته می شود تصور و تصدیق حالا به یک عبارت ، تصور فایده و تصدیق به فایده است و با عبارت های دیگری هم می شود مطالب  را بیان کرد، طوری که تصوری از سودمندی فعل برای انسان حاصل شود و تصدیق به این سودمندی بعد از این تصور و تصدیق سودمندی ، اینجا یک دستور از نفس صادر می شود یعنی یک فرمانی از نفس صادر می شود که این فرمان همان چیزی است که از آن به اراده تعبیر می کنیم. تفصیل این بحث را اگر دوستان بخواهند پی گیری کنند در آن کتاب ” آزادی علیت” آورده شده است.

نظریه های مختلف را  ، چه نظریه هایی که در تفکر اسلامی در مدارس علمیه اسلامی وجود دارد چه آن نظریه هایی که در تفکر مغرب زمین وجود دارد ،  به تفصیل آن را باز کرده ایم و نمی خواهیم وارد این تفصیل شویم.

به این ترتیب اراده شکل می گیرد ، یعنی اراده از تصور سودمندی و تصدیق به سودمندی بعد از یک دستور ،اینجا شکل اراده ی بشر کامل می شود و اراده انجام می گیرد. فعل ارادی اینجا از انسان سر می زند. فعل ارادی تا این ۳ مقدمه که مقدمه اولش باور است ، باور تصوری و تصدیقی است. بعد از این یک دستور صادر می شود اینجا اگر این ۳ عنصر به وجود نیاید ، فعل اختیاری صادر نمی شود.

این قانون ما قبل الاراده است و ماقبل فعل اختیاری است ، بعد هم  قوانین دیگری بر فعل اختیاری حاکم است یعنی وقتی انسان کاری را انجام داد هر کاری علتی است برای یک نتیجه ای ، رابطه ی بین کار و نتیجه رابطه ی علّی است قانونی است قانونمند است به هر حال وقتی کسی خودش را از یک ساختمان چند طبقه به پایین بیاندازد ،اگر این فعل ارادی را بخواهد انجام دهد باید قبلش یک تصور و تصدیقی برایش حاصل بشود و بعد یک فرمانی ، بعد وقتی این فرمان به خود داده شد این

فعل انجام می شود، بعد از اینکه این فرمان صادر شد، فعل انجام گرفت ، دیگر آن نتایجی که بر این فرمان بار می شود قهری است و جبری است و رابطه ی فعل و نتیجه علّی و معلولی است.

بعد از آن که از بالا به پایین افتاد ، وقتی به زمین اصابت کرد ، طبق قوانین حاکم بر جهان به هر حال خواهد مُرد ، مثلا یا هر نتیجه ای که این حرکت خواهد داشت،  از لحاظ قوانین حاکم بر طبیعت این نتایج بار خواهد شد .این نتیجه نسبت به رفتار فردی است ،  نظیر این را در رفتار اجتماعی می بینیم.

در رفتار اجتماعی وقتی شکل گرفت ، مطالبی که در جلسه پیش گفتیم خیلی مهم بود ، که ما عرض کردیم : وقتی جامعه ای بدون وجود یک حاکم شکل نمی گیرد حاکم چه کاره است؟ چگونه حاکم جامعه را شکل می دهد؟ جامعه چگونه به وسیله حاکم شکل می گیرد؟ چون اراده ای حاکم بر اراده ی افراد حاکم خواهد بود. یعنی اراده ی افراد جامعه تابع اراده ی حاکم است چون تابع اراده ی حاکم می شوند جامعه شکل می گیرد. اگر یک جامعه ای یک مجموعه ای از انسان ها باشند، حاکمی که بر آن ها فرمان براند وجود نداشته باشد جامعه شکل نمی گیرد، اگر این حاکم وجود داشته باشد، و این مردم از او اطاعت نکنند جامعه شکل نمی گیرد، باید این مردم  از فرمان او اطاعت کنند.

در فارسی به حاکم ،  فرمانروا گفته می شود. این یک اصطلاح رسایی است، یعنی کسی فرمانش رواست ، یا کسی که جامعه او را به روا بودن فرمان می پذیرد ، که فرمانش رواست ، یعنی فرمانش درست است و شایسته است،پس باید از فرمان او پیروی کرد.

آن وقت فرمان او می شود، منشاء رفتارهای ارادی مردم، آنچه رفتار های ارادی مردم را منسجم می کند ، آن نخ تسبیح افراد جامعه در رفتارهای ارادی همان فرمان حاکم است ،که از آن به قانون هم تعبیر می شود.

قانون یعنی فرمان حاکم. این جامعه وقتی شکل می گیرد، یعنی یک حاکمی ، در جامعه حاکم شد و مردم در آن جامعه از فرمان حاکم پیروی کردند و پذیرفتند قانون و فرمان او را، اینجا باز قوانین بر آنها حاکم خواهد شد. باز هم یک قوانین ما قبل الاراده داریم و یک قوانین ما بعد الاراده، اینجا در جامعه ، وقتی می گوییم جامعه ، یعنی یک اراده بر جامعه حاکم است ،اراده ی حاکم و اراده ی محکومان ! و مردم تابع اراده ی حاکم خواهند بود، اگر چنین نشود جامعه نداریم ، جامعه متلاشی خواهد شد، اگر اراده ی مردم تابع اراده ی حاکم نشود.

این جامعه وقتی شکل می گیرد که اراده ی مردم تابع اراده ی حاکم است.

اراده ی حاکم چگونه شکل می گیرد؟ باز اراده ی حاکم وقتی می خواهد حاکم اراده کند، به مردم فرمان بدهد اینجا

آنچه منشاء فرمان می شود ، یک تصور و تصدیق است، یعنی حاکم یک تصوری از سودمندی پیدا می کند و بعد بر مبنای این تصور و تصدیق فرمان صادر می شود.

تا اینجا قانون همین است ، منتها اینجا بحث اصلی ما یک مقدار همین است،  تا بر چه اساسی حاکم تصدیق به سودمندی و تصدیق به خوبی و درستی یک رفتار اجتماعی برایش حاصل می شود تا به آن دستور صادر کند؟

قرآن کریم خیلی روشن می فرماید که دو پایه وجود دارد، بر مبنای تصدیق ،  و این باور . باور کند که این رفتار را باید فرمان برایش صادر کند ، که رفتار سودمندی است ، رفتار لازمی است یا فرمان خدا (چون اینجا یک گزینش وجود دارد) اینکه می گوییم باورش بیاید که این فرمان درست است، یعنی مبنای گزینشش باید مشخص باشد ، که برای چه این چنین باوری برایش پیدا بشود، که گزینش هست ،که این بهتر است نه آن، این رفتار بهتر است نه آن .

این مبنای گزینشی رفتار که مبنای رفتار اجتماعی حاکم می شود، یکی از دو چیز باشد:

۱. خدای متعال ۲. هوای نفس ،دو گانه ای است که اصلا شقّ سومی ندارد. این مبنا در قرآن کریم فراوان مورد تاکید قرار گرفته است.

شما مراجعه کنید آیات کریم قرآن را ، مثلا به رسول اکرم صلی الله علیه و آله دستور می دهد در آیه ۴۹ مائده :” و ان احکم بینهم بما انزل الله و لا تتبع اهوائهم”

یا به حضرت داوود علیه السلام فرمان می دهد در سوره ص آیه ۲۶:”  انا جعلناک خلیفه فاحکم بین الناس بالحق و لا تتبع الهوی …”

این قانون است ، این قاعده است ، فرمانی که صادر می شود از چه منشاء ی بر می خیزد یا بگوئید گزینش کدام حاکم که مبنای این فرمان است که این رفتار نه آن رفتار،  که بر مبنای این گزینش فرمان صادر می کند، این مبنای گزینش چیست؟ چرا می گویید اینگونه عمل کنید نه آن گونه، این قانون باشد و آن نباشد؟ این چرا ، دو پاسخ بیشتر ندارد:

خدای متعال کمال مطلق است و منبع علم و قدرت است، محیط به اشیاء و مصالح و مفاسد است و او فرموده و حق دارد، حق اوست که گزینش کند ،این مطلب مهمی است که حق دارد. چرا حق دارد؟ چون حق مطلق است. چرا حق دارد گزینش  کند؟ چون عدل مطلق است ،لذا حق دارد گزینش کند!

در آیه ۶۸ و ۶۹ و ۷۰سوره قصص :” و ربک یخلق ما یشاء و یختار ما کان لهم الخیره سبحان الله و تعالی عما یشرکون ” ” و ربک یعلم ما تکنّ صدورهم و ما یعلنون ” ” و هو الله لا اله الا هو له الحمد فی الاولی و الآخره و له الحکم و الیه ترجعون””

تنها منبعی  که می تواند منبع گزینش حق باشد و درست باشد، خدای متعال است.

عقل نمی تواند منبع این گزینش درست باشد ،چون عقل خطاپذیر است، حتی اگر عقل،  عقل جمعی باشد. عقل جمعی هم خطا پذیر است ، به جهت این که عقول با هم متضاد اند یعنی یک مجموعه یک جور تفکر دارد و یک مجموعه دیگر به گونه ای دیگر می اندیشند،  در یک زمان چیزی را مطرح می کنند و در زمان دیگر چیز دیگری را مطرح می کنند. این همه تضاد در جامعه بشری در ادراکات عقلی ایشان داریم ،روشن کننده ی همین مسئله است.

بله یک سری کلیات را ادراک می کنند یعنی عقلی ادراک را دارد که کسی که خدای مطلق جهان است باید عادل باشد ، عالم باشد، چه کسی می تواند خدای جهان باشد؟ عقل آن معیارهایی را تایید می کند ،که خدای جهان و منبع و مبداء هستی باید کمال مطلق داشته باشد باید وجودش ذاتی باشد ، امثال این چیزها، نه مُدرکات عقلی انسانی ، اگر از این پایین بیاییم در خُرد رفتار ها و تفاسیر رفتار آدمی کُمیت عقل لنگ است .آن کس که گزینش می کند، باید از خطا مصون باشد، آن گزینش کننده ای که از خطا مصون است خداوند متعال است.

مبنای گزینش را فرمان خدا قرار ندهیم، یعنی هوای نفس و دلبخواهی، و وقتی دلبخواهی شد خدا این دلبخواهی را خوب به تصویر کشیده است: در قرآن کریم از قول فرعون چنین نقل می فرماید در سوره غافر آیه ۲۹ :” ….قال فرعون ما اُریکم الا ما اری و ما اهدیکم الا سبیل الرشاد ” اصلا این فرعون خود را خدای جامعه ی بشری قلمداد می کرد ، بر این اساس به خود حق می داد که چه بگوید؟ آن چه من ادراک می کنم آنچه من می فهمم، آنچه من دستور می دهم عین حق است. به شما دستور نمی دهم ، مگر آنچه را که خود بپسندم و آنچه را می پسندم عین حق است، قاعده ای روشن است  این قاعده، قاعده ای است که مستکبرین همیشه بر مبنای این قاعده دستور صادر می کنند.

عین حرف هایی که امروز از ترامپ می شنویم ، یعنی اگر حرف های او را تحلیل کنیم به همین جمله قرآن می رسید.

این همان چیزی است که می گوییم خوب تو که می پسندی بر چه اساس می پسندی؟ می گوید دلم می خواهد، آخرش به اینجا می رسد.

حالا این دلبخواهی چه از طرف فرد باشد یا مجموعه ای از افراد، باید پرسید مبنای این گزینش تان چیست؟ چرا گفتید  این چنین و نه آنچنان؟ چرا گفتید این روش نه آن روش ؟ چرا؟یکی از دو پاسخ این است که خدای متعال فرموده و خداوند حق دارد چنین گزینش کند،  حق اوست . خدا حق دارد، علتش هم این است که عین حق است، حق برای او ذاتی است و چون حق ذاتی اوست ما او را به خدایی پذیرفته ایم چون عدل و کمال ذاتی اوست ما او را به خدایی پذیرفته ایم، این آیه کریمه خیلی رسا است، در سوره یونس آیه ۳۵:” قل هل من شرکائکم من یهدی الی الحق قل الله یهدی للحق افمن یهدی الی الحق احق ان یتبع امّن لا یهدی الا آن یهدی فما لکم کیف تحکمون ” همین آیه به تنهایی تمام این سیر استدلالی ما را که خدا باید منبع و مبداء گزینش باشد ، شرکاء یعنی کسانی که شما شریک خدا در گزینش قرار می دهید. ” شرکائکم ” یعنی در میان خودتان شریک قرار می دهید، چون رفتار تان را بر مبنای انتخاب آن ها قرار می دادید و لذا شریک شما می شوند ، این بحث قرآنی است، خیلی قرآن روی این واژه تکیه دارد “شرکائکم ” آنهایی را که خود شریک قرار دادید، چگونه شریک خودمان قرار می دهیم؟ چون دستور آن ها و گزینش آن ها بر مبنای رفتار خودمان و در نتیجه رفتار خودمان و شخصیت خودمان را می سازد، در نتیجه آن هایی را که مبنای گزینش رفتار خودمان قرار می دهیم شریک می شوند ، در ساختن شخصیت ما.

این کسانی که شما بعنوان شریک خودتان برمی گزینید ! کسی هست که خودش ذاتا هدایت به حق کند ؟ دلیل داشته باشد که من هادی به حق هستم ؟ نه!!! اما چرا حق برای او ذاتی است بعد می فرماید :”  ..افمن یهدی  الی الحق…” آیا آن کسی که هدایت می کند،  شایسته پیروی است ؟ یا آن کسی که هدایت نمی شود؟ راه درست را پیدا نمی کند مگر اینکه از یک عامل خارجی از بیرون، راه درست به آن ها نشان داده نشود خود فی ذاته قدرت هدایت ندارند. به این شیوه اراده اجتماعی شکل می گیرد ، یعنی حاکم!  یا بر مبنای فرمان خدا گزینش می کند وقتی گزینش کرد فرمان می دهد و وقتی فرمان داد جامعه ی پیرو ، از او پیروی می کند، این قوانین ما قبل رفتار اجتماعی اختیاری است . از این به بعد نتایجی بر این رفتارها بار می شود، اگر رفتارها ، رفتارهای منطبق بر موازین حق و عدل باشد.نتایج متناسب با آن می گیرند و اگر این رفتار متناسب با قوانین عدل و حق نباشد ، نتایج همخوان با خود را می گیرند.

آیه کریمه ۹۶ سوره اعراف:” و لو ان اهل القری آمنوا واتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الارض و لکن کذبوا فاخذناهم بما کانوا یکسبون” اگر گزینش بر مبنای فرمان خدا نباشد، تضاد به وجود می آید، بین جامعه ی بشری و بین قوانین حاکم بر هستی این تضاد ممکنه در ابتدا خودش را نشان ندهد ، اما به یک جا که می رسد این تضاد خودش را نشان می دهد و نتیجه تضاد این است که جامعه ای که از این راه کج رفته یا منقرض می شود ، کلا یا دچار یک سختی و عذاب شدید می شوید این قاعده است : که در آیه ۵۸ سوره اسراء:” و ان من قریه الا نحن مهلکوها قبل یوم القیمه او معذبوها عذابا شدیدا کان ذالک فی الکتاب مسطورا ”

این آیه حاکی از قوانین حاکم بر جامعه است ، هر شهری (قریه: تمدنی) بر مبنای یک فرمان شکل می گیرد، شما تا یک جامعه نداشته باشید شهر ندارید، شهر بر مبنای یک فرمان و یک انسجام اجتماعی به هر شکلی، نیاز به یک فرمان دارد، نیاز به یک حاکم دارد. هیچ جامعه ی شهری را که از یک انسجام اجتماعی برخوردار است رها نمی کنیم مگر اینکه دچار یکی از این دو حالت بشود: یا نابود می شود ، در نتیجه عدم فرمانبری خدای متعال ! یا دچار عذاب سختی می شوند، مگر برگردند از راهی که رفته اند و برگردند به فرمان خدای متعال!  این قانون هستی است. بشر در این جهان زندگی می کند در این جهانی که قانون خدا، فرمان خدا بر آن جهان حاکم است.

لذاست ، که بله ممکن است در یک جامعه ای که نافرمانی خدا را در پیش می گیرد به طور موقت، رفاه بر آن جامعه حاکم شود آیه ۹۴ سوره اعراف:” …و ما ارسلنا فی قریه من نبی الا اخذنا اهلها بالباساء و الضراء لعلهم یضرعون ” آیه ۹۵ سوره اعراف:” ثم بدلنا مکان السیئه الحسنه حتی عفوا و قالوا قد مسّ آباءنا الضراء و السراء  فاخذناهم بغته و هم لا یشعرون”

کسانی که پشت می کنند به راه خدا به طور موقت راه ها را برایشان باز می کنیم، دچار رفاه هم می شود به رفاه موقت دست می یابد ولی می فرماید:” ثم بدلنا مکان السیئه الحسنه حتی عفوا و…” .به جای سختی ها به آن ها رفاه می دهیم تا وقتی که کاملا فربه می شوند ،” و قالوا مس ابائنا …”می گویند: اینها پدران ما بودند که سختی کشیدند و دچار مشکل بودند ، ما دیگر مشکلی نخواهیم داشت ، و یکباره آن ها را در نتیجه رفتار کجشان مواخذه خواهیم کرد ، این قانون حاکم بر جوامع است ، که وقتی جوامع از فرمان خدا سرپیچی کنند سرانجام به بن بست هایی خواهند رسید، این بن بست یکی از دو سرنوشت را رقم می زند : یا بر می گردند به جهت بن بست سختی ها، یا نابود می شوند. یکی از این دو نتیجه حتمی است . اینها قوانین حاکم بر جامعه است و ما نمی خواهیم در این عرصه بیش از این خود را معطل کنیم.

فقه نظام اجتماعی چیست؟

ما وقتی نظام داریم ، این نظام اجتماعی و انسجام اجتماعی با فرمان حاکم شکل می گیرد، اینجا فقه نظام اجتماعی یعنی آن فقهی که بر مبنای آن فقه حاکم،  جامعه را نظم می بخشد.

نظام اجتماعی ، آن فقهی است که : بر مبنای آن حاکم اراده ای که با آن اراده فرمان می دهد و با آن فرمان جامعه را منسجم می کند، این فقه تبیین کننده آن برنامه ای است که بر اساس آن برنامه، حاکم فرمان صادر می کند. این فقه اجتماعی است.

لذا فقه نظام اجتماعی چند ویژگی دارد:

. در فقه نظام اجتماعی موضوع: فقه اجتماعی است. (موضوع: هر حکم فقهی یا هر فرمان ،چون فقه یعنی علم فرمان خدا )

(در جایی گفته ایم آیا فقه از سیاست جداست؟ می گوییم فقه غیر از سیاست چیزی نیست. چون سیاست از فرمان است و فقه این علم فرمان است)فرمان موضوع است یعنی فرمان که صادر می شود، خطابی به یک فرمانبر است که صادر شده است ،آن فرمانبر است که این فرمان را فرمانبری می کند ، که موضوع همان فرمانبر است، حالا در فقه به “مکلف ” تعبیر می شود،پس ” مکلف ” موضوع حکم شرعی یافته است، مکلف کسی است که فرمان به سمت او نشانه می رود و فرمان به او داده می شود که می شود موضوع این موضوع ، موضوع حکم شرعی یا یک موضوعی است که وجود حاکم در او اخذ نشود یعنی کاری ندارد حاکمی باشد یا نباشد فقهی که موضوعش یک مکلفی است که در این مکلف وجود حاکم لحاظ نشده که فقه فردی است مثل نماز و روزه و….

فقه فردی یا فقه خُرد ، که تعبیر بنده است ! در نماز فرادی احکام و شکیات و ارکان و بطلان و صحت و مقدمات و مقارنات و موخرات نماز ، همه ی اینها فقه فردی است و وجود حاکم لحاظ نشده است، چه باشد چه نباشد . مهم نیست ، چون نماز خواندن و روزه گرفتن همه شخصی است ، یا طهارت و احکام طهارت فقه فردی است و باید باشد.

ولی یک مکلفی داریم که این مکلف، با در نظر گرفتن وجود حاکم است یعنی یک حاکمی حکومت می کند و جمعیتی هم از او فرمانبرداری می کنند ،

 

این حاکمی که می خواهد حکومت کند، فرمانی که باید به مجموعه تحت امر خود بدهد چه باید باشد؟ پاسخ این سوال فقه اجتماعی است. در این فقه اجتماعی مکلف تان ، مکلف اجتماعی است ، مکلف کلان است یعنی حاکم و محکوم هردو در یک واحد در نظر گرفته شده اند ، و این واحد مرکب از حاکم و محکوم موضوع آن می شود . هر فقهی که احکام مربوط به این حاکم و محکوم یا احکام مربوط به این مکلف کلان را بیان کند  فقه اجتماعی است ، که ما از آن به فقه کلان تعبیر می کنیم.

ما یک انسان خُرد داریم که اراده می کند، و کار را انجام می دهد ، این کار فردی است اینجا به عنوان انسان خُرد این رفتار صورت می گیرد ، در منزل هستم چه غذایی بخورم، چه رفتاری داشته باشم، چه پوششی داشته باشم ، چگونه بخوابم و برخیزم ، و از طرف دیگر جامعه داریم،  و این جامعه عبارت است،  از مجموعه ای از انسان ها که از یک فرمان، فرمان می برند اینجا یک اراده بر جامعه حاکم است، این یک اراده کلان است، دیگر یک اراده خُرد نیست، یک انسان کلان داریم ، این انسان کلان اراده می کند، و این انسان کلان رفتار می کند، اینجا فقه اجتماعی یا فقه کلان است. اولین موضوع فقه کلان خودِحکومت است آیا حکومت باید تشکیل شود یا نشود ؟آیا مردم جامعه مکلف هستند به تشکیل یک حکومت عدل یا نه ؟ وقتی می گوییم جامعه مکلف است یعنی چه کسی؟ یعنی مجموعه ای از انسان هایی که اراده ی خودشان را در اختیار یک اراده ی برتر قرار داده اند تا بشوند یک جامعه. تشکیل حکومت یک رفتار فرهنگی است یعنی یک آدم تنها بدون وجود یک جامعه ای بدون وجود جامعه ی شکل یافته از مجموعه ی انسان هایی که اراده شان تابع اراده ی یک صاحب فرمان است تا چنین نشود جامعه شکل نمی گیرد.

اول اینجا باید یک نکته ی مهمی را بگوئیم آیا این مجموعه از انسانها  مکلف هستند که یک حکومتی را تشکیل بدهند که بر مبنای عدل ، روابط اجتماعی را تنظیم کند یا نه؟ تکلیف به چه کسی تعلق گرفته؟ اینجا مکلف کیست؟

اینجا نه امام به تنهایی تکلیف دارد که برود حکومت تشکیل بدهد، و نه مردم بدون امام ، مکلف نخواهند بود چون کار برای آنان نیست.

سوره حدید آیه ۲۵:” لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط…”

این ناس کدامند؟ بعضی اوقات صدا و سیما دعوت می کند از این بی سوادها ، که حرف های بی خود می زنند و در همه مسائل هم دخالت می کنند ، بدون یک معیار و میزانی .می گوید ناس یعنی مردم، تشکیل حکومت کار مردم است نه کار انبیا .بنده ی خدا این آیه می گوید” ناس ” ، ناس یعنی چه؟

چرا انبیا را از “ناس “خارج می کنید؟ ناس یعنی مجموعه ای مرکب از نبی و سایر مردم .لذا اول می فرماید: “لقد ارسلنا رسلنا بالبینات  ” این نبی فرقش با بقیه این است ، که با ابزار حاکمیتی آمده ، ابزار حاکمیتی چیست؟یکی کتاب قانون و فرمان و یکی میزان که عبارت است از قوه ی عدل.

“کتاب” نظریه است ، “میزان” عدل عملی ، آن عدل نظری است و این عدل عملی.

ما برای اجرای عدل در جامعه،  نمی توانیم فقط به عدل نظری اکتفا کنیم، هم این عدل نظری باید باشد هم عدل عملی، باید این عدل عملی به آن عدل نظری پایبند باشد و آن را اجرا کند.

میزان در قرآن کریم یعنی: آن قوه ی عصمتی که خدای متعال به حاکمان الهی عنایت می کند ،که هم قوه ی عدل دارند و هم تئوری  نظریه ی عدل.

ما این ابزار را به آنها دادیم تا این مجموعه ناس که از این انبیاء و از مردمی که از اینها تبعیت می کنند ، تشکیل می شود، اقامه ی قسط کنند ، لذا می فرماید :” یا ایها الذین آمنوا کونوا قوامین بالقسط ” اینجا ” قوامین بالقسط” مرکب از کیست ؟ امام و ماموم، رسول و پیروان .

لذا می فرماید: ” و امرت لاعدل بینکم ” اقامه ی عدل است، پس به این نتیجه می رسیم که ، فقه نظام اجتماعی آن فقهی است که نظم عادلانه جامعه را تبیین می کند و این فقه و این نقد اجتماعی ، که همان فقه کلان است ، با فقه خُرد متمایز است، و همان طوری که حضرت امام (ره) در یک فرمایش مهمی فرمودند که فقه متعارف کافی نیست،  یا اجتهاد متعارَف کافی نیست، شاید ناظر به همین جمله باشد ، نه اینکه اجتهاد متعارَف لازم نیست نه خیر !!! تا آن اجتهاد متعارف نباشد ما به این اجتهاد حکومتی نخواهیم رسید . باید فقه متعارف باشد ، این فقه اجتماعی را هم با همان روش فقه متعارف، ما استنباط می کنیم و روش دیگری نداریم، همان ادله کتاب ، سنّت از همین ادله،  ما فقه اجتماعی را استنباط می کنیم.

به نظرم در مقدمات همین مقدار اکتفا کنیم. به اولین مبحث از مباحث فقه  نظام سیاسی ،که فهرست را عرض میکنم :که ادامه بحث برای جلسه بعد آن شاءالله تعالی از ابتدا ۱.با مفهوم سیاست و حکومت بحث می کنیم ۲.دین و سیاست  ۳. سیاست در اسلام و ضرورت تشکیل حکومت اسلامی  ۴. مبانی حکومت اسلامی ۵.اهداف و وظائف دولت اسلامی و اختیارات دولت

والسلام