متن کامل مبحث سوم نظام حکمرانی دینی تحت عنوان کلیات فقه نظام ۳

 

بسم الله الرحمن الرحیم

در مباحث گذشته که فهرست کلی آن در اختیار شما قرار داده شده است،  به مفهوم سیاست پرداخته شد و به طور اجمال بحث کردیم که سیاست یعنی فرمانی است از سوی حاکمیت یا به تعبیر دیگر از سوی فرمانروا برای نظم بخشی به جامعه و جهت گیری جامعه به سوی هدف مطلوب صادر می شود و تنظیم می شود.

مجموعه ی این فرمان ها که از آن به قانون هم تعبیر می شود، این قانونی که برای مدیریت یک کشور یا جامعه تنظیم می شود و به اجرا در می آید ،این همان چیزی است که از آن به سیاست تعبیر می شود، ” سائس ” به معنی فرمانرواست.

در علوم سیاسی و در میان کارشناسان فرهنگ لغت اتفاق نظر دارند و ما در کتاب فقه نظام سیاسی شاهدهای زیادی را در این رابطه بیان کردیم، از قول  دانشمندان علوم سیاسی جهان، هم از منابع دینی ،هم از منابع لغوی که می توانند دوستان مراجعه کنند.

بحث امروز ما رابطه ی دین با سیاست است.

دین به چه معنی است؟متاسفانه حتی در کشورمان ،حتی در صدا و سیمای مان و حتی در رسانه ملی مان صرفنظر از دانشمندان ، آن تعریفی که ارائه می شود، تعریفی است که لیبرالیسم از دین ارائه می کند ،نه تعریفی که خود دین از خود ارائه می کند.  آن تعریفی که از دین ارائه شده است در منابع دینی که عبارت از  همان سیاستی است که خداوند برای اداره ی جامعه ی بشری و پیش بردن آن به سوی کمال انسانی مقرر داشته و به اجرا می گذارد.  دین یعنی همین. وقتی می فرماید در سوره شوری آیه ۱۳:” شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ مَا وَصَّىٰ بِهِ نُوحًا وَالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ وَمَا وَصَّیْنَا بِهِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَىٰ وَعِیسَىٰ ۖ أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ ۚ کَبُرَ عَلَى الْمُشْرِکِینَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ ۚ اللَّهُ یَجْتَبِی إِلَیْهِ مَنْ یَشَاءُ وَیَهْدِی إِلَیْهِ مَنْ یُنِیبُ….”

ین تنفسی  دین است.

در قرآن کریم در سوره ی یوسف وقتی که برادران به حضور یوسف می رسند و یوسف تدبیری می اندیشد که بنیامین را نزد خود نگهدارد، آن پیمانهی طلایی شاه را در بار بنیامین می گذارد و قرآن کریم که این شیوه ی از تدبیر را ما به یوسف آموختیم که از این شیوه ی تدبیر استفاده کرد و به آن ها گفت در سوره یوسف آیه ۷۴:” قَالُوا فَمَا جَزَاؤُهُ إِنْ کُنْتُمْ کَاذِبِینَ ” وقتی اعلام کردند سوره یوسف آیه ۷۰ :” ثمَ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسَارِقُونَ “شما پیمانه شاه را به سرقت برده اید ، بعد گفتند سوره یوسف آیه ۷۳:” …ما کنا سارقین ” تا آنجایی که به آن ها گفته شد خوب اگر معلوم شد که پیمانه ی شاه نزد شماست و شما برده اید ،کیفر سارق چیست نزد شما؟گفتند سارق کیفرش این است که مالباخته می تواند سارق را به پیش خود یک مدت معینی نگهدارد . قرآن کریم چنین تعریف می کند : می فرماید سوره یوسف آیه ۷۶:” کَذَٰلِکَ کِدْنَا لِیُوسُفَ ۖ مَا کَانَ لِیَأْخُذَ أَخَاهُ فِی دِینِ الْمَلِکِ.” ما این چنین تدبیر به یوسف آموختیم:”…ما کان لیاخذ اخاه فی دین الملک…” اگر قرار بود با قانون مَلِک با آنها رفتار بکند قانون پادشاه این چنین اقتضا نمی کرد. قانون مَلِک این چنین نبود که سارق را،مالباخته بتواند پیش خود نگهدارد ،لکن قانون کنعانیان این چنین بود، لذا یوسف تدبیر کرد و از آنها پرسید قانون شما چیست؟ آنها گفتند که قانون ما این است که سارق جزایش این است که اگر از کسی چیزی بدزدد ، مالباخته می تواند سارق را به پیش خود نگهدارد گفت پس ما به همان قانون شما عمل می کنیم.

قرآن می فرماید:” ما کان لیاخذ اخاه فی دین الملک…”  بله قانون مَلِک نمی توانست برادرش پیش خود نگهدارد. پس دین یعنی آن قانونی که برای اداره ی جامعه تنظیم می شود این است منظور از دین .

دین عبارت است از یک ارتباط معنوی صِرف بین انسان و غیر خدا نیست البته این تعریف از دین فرع یعنی برخاسته ی از تعریفی است که از خدا درایت می شود. خدا کیست؟خدا چیست؟خدا چه تعریفی پیش شما دارد ؟این را قبلا عرض کردیم ،وقتی خدا را اینگونه تعریف کنند که خدا تنها کاری که  دارد این است که آفریننده این جهان است و کار آفرینندگی را انجام داده و بازنشست شده و کاری ندارد فقط جنبه ی له الخلقی خدا را در نظر بگیریم،  خدا را اینگونه تعریف کنیم، خدا دیگر کاری در این جهان ندارد. آفریننده است ،جهان را آفریده و همه چیز را سر جای خودش گذاشته و دیگر کارش تمام شده است، به اصطلاح تاریخ مصرف گذشته و الان کاری ندارد با جهان،  این انسان است و خودش،  خودش باید همه ی کارها را انجام دهد ،هیچ کاری با خدای جهان ندارد. در جامعه ی انسانی به طریق اولی.

یک همچین تعریفی از خدا، دین هم همان می شود. دین می شود یک رابطه ی روحانی و روانی و یک رابطه ی مبهم و غیر قابل تعریف می شود.

آن وقت این دین فرقی نمی کند چه دینی باشد . می خواهد بت پرستی باشد یا ایسم باشد یا مسیحیت باشد ،اسمش مهم نیست،  مهم این است که آدم یک ارتباط معنوی با یک جایی داشته باشد، هر چه باشد دین است. دین ها محترم اند ،هر دینی محترم است،  هر حرفی محترم است ، هر ایده ای محترم است، مثل خود پدیده های جهان،  هر پدیده ای قابل تقدیس است ،قابل احترام است .پدیده های مثبت، پدیده های مفید، نافع، بله اینها قابل احترام اند ،پدیده های شرور داریم ،به هر حال ترامپ هم در این دنیا داریم، امثال این موجودات ضالّه داریم. این طور نیست که در جهان وجود داشته باشد همهاش چون پدیده ای است در جهان وجود پیدا کرده پس بنا بر این درست است، خیر هست و قابل تقدیس است و قابل احترام.

در مورد اندیشه ها هم همینطور است ، هر اندیشه ای قابل احترام نیست،.

یک اندیشه ای هنوز اندیشه ی باطلی است !!!چه احترامی؟ یک اندیشه،  اندیشه ی ویرانگری است و به ضرر جامعه است، قابل احترام نیست.

این طور نیست . دین هم همینطور!!! دین هم یک دینی است که مبنای ندارد.

یکی از جنایاتی که تمدن غرب در حق بشر انجام داده است(این را سربسته عرض می کنم و می گذرم ،ولی یک جایی بحث میکنیم ) این که همه ی بنیادهای آرامش و استقرار را در سیستم تفکر بشر ویران کرده است، از شکاکی گری در اصل نظام هستی و ریختن بنیاد سیستم حاکم بر جهان هستی تا تشکیک در معرفت جهان هستی و در هم ریختن نظام معرفتی جهان هستی و در هم ریختن نظام متن و شناخت منطق گفتار و منطق فهم ، این سه عرضه  ۱. عرصه ی جهان هستی ۲- عرصه ی معرفت جهان هستی   ۳. عرصه ی فهم منطق گفتار

در این سه عرصه ویرانگری کرده است و این ویرانگری به زیان بشریت و زیان جامعه ی بشری تمام شد.

من فقط سر بسته عرض می کنم و می گذرم.

در این راستا تعریفی از خدا ارائه شد که تعریف غلطی است، تعریفی که از دین بر این مبنا ارائه شد،تعریف غلطی است .دین یعنی نظام زندگی ،خوب تعریفی از دین ، اسلام ارائه می دهد و لذاست که در دین وجود سیاست عین دین است ،نه اینکه گفته شود سیاست عین دیانت ماست یک شعار نیست و این مخصوص به اسلام هم نیست.

از اولی که بشر آفریده شده، دینی که خدا برای بشر مقرر داشته،  دینِ زندگی بوده تا به امروز.

دین مسیح هم همینطور بوده ، دین یهود هم همینطور بوده ،منتها آن ها در زمان خودش، دین اسلام دین خاتم است آمده است تا آن جامعه نهایی و جامعه ی عدل الهی را در جامعه ی بشر روی کره ی زمین برپا کند و ادیان دیگر برای یک مقصد و یک زمینه سازی این دین خاتم آمده بودند، لذا تمامی ادیان مبشرین  به رسول اکرم صلی الله علیه و آله بوده اند ،یهودیت صحیح یعنی یهودیتی که موسی علیه السلام آورد یهودیتی است که مبتنی بر ایمان به رسول اکرم صلی الله علیه و آله به عنوان رسول خاتم است،  کسی که معتقد به رسول خاتم نباشد یهودی نیست یعنی تابع موسی نیست، کسی که معتقد به نبی اکرم صلی الله علیه و آله نباشد مسیحی صحیح نیست یعنی پیرو حضرت عیسی(ع) نیست. دین از آغاز تا به امروز و همیشه نظام زندگی بوده که این نظام زندگی مرحله به مرحله تا نظام زندگی الهی و خاتم و نظام زندگی خاتم و نظام زندگی آخرین جامعه به اصطلاح،  این جامعه ی آخرین این نظامی است که اسلام به وسیله رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سیستم رهبری اش تنظیم شده تا روز قیامت سیستم رهبری یعنی در این دین هم قانون،  قانون کامل و جامع تعبیه شده، هم مجری قانون تا روز قیامت تکلیفش معلوم است.

البته هیچ جای خالی در این دین نیست که بخواهیم با قطعه ی دیگری آن را پر کنیم اگر یک جای خالی هست معلوم می شود نتوانستیم این دین را بشناسیم و فهم درستی از این دین نداریم پس جای خالی وجود ندارد ،البته اینجا ما یک اختلاف نظر با متفکرین اهل سنت (مبنای تفکر شیعی با تفکر سنّی) است.

گاهی عرض کرده ام ما در اصول فقه مان ، اصول فقه شیعی چنین تقسیمی نداریم که  بگوئیم عرصههای حکم شرعی دو عرصه است: ۱. عرصه ما فیه نصّ  ۲. عرصه ما لا نصّ فیه

یعنی دو عرصه داریم که یکی عرصه ای که نصّ شرعی آن هست و یک عرصه که نصّ شرعی در آن نداریم ،پس چون نصّ شرعی نداریم باید بیفتیم دنبال قیاس و استحسان و اینگونه مسائل.

این تقسیمی است که در فقه اهل سنت آمده و فقه اهل سنت این چنین است، ما در فقه شیعی اینچنین چیزی نداریم.

ما ” ما لا نصّ فیه ” نداریم ،ما می گوییم ” کل شئ فیه کتاب و سنه ” ابتدای اصول کافی بابی دارد با این عنوان .

هر چیزی،  حکمی ،مسئله ای که به رفتار آدمی مربوط شود ، که پاسخش در دین وجود نداشته باشد ،نداریم .

این مبنای اصلی ماست و از بدیهیات تفکر شیعی است،  و من تعجب می کنم در کشور شیعی با این سابقه ی علمی عظیم ، ۱۳۰۰ سال عاصمه ی تفکر شیعی و اسلامی است.

آن وقت بیایند بحث کنند قلمرو دین چیست و کجاست؟ کجای جهان و عالم زندگی می کنید؟ چه مباحثی است، یک مباحث بدیهی تبدیل شده به مسئله ، مسئله پایان یافته ای است ، ما را مشغول کردند ، ۴۰سال ما را مشغول کردند به این مباحث بی سود و بیهوده. قلمرو دین و قلمرو حکومت و فهم دین و یک سری مسائل روشن و بدیهی ، تبیین شده ی منطقی به جان جوانان ما و دانش آموختگان ما افتاد .

متفکرین ما را ۴۰ سال مشغول کردند و از اصل مطلب که تبیین دین باشد،  بعنوان نظام زندگی و تبدیل فقه اسلامی به یک الگوی عملی و اجرایی در عرصه ی سیاست،  در عرصه ی اقتصاد ، در عرصه ی فرهنگ،  در عرصه ی نظام خانواده و در عرصه های دیگر که حالا بعد از ۴۱ سال امروز باید بحث کنیم و این که چیزی که تاکنون ما اجرا کرده ایم نظام دیگری بوده است منتها با یک روپوشی از اسلام و یک توجیهی ، توجیه اسلامی. یک چیز اسلامی را آوردیم و سعی کردیم توجیه اسلامی هم بکنیم، یعنی رسما ما التقاط را در نظام اجتماعی به اجرا گذاشتیم ما اقتصاد التقاطی داریم ، فرهنگمان، فرهنگ التقاطی است، در رسانه ملی و صدا و سیمای ما در موسیقی و هنر و سینمای ما عرضه می شود.

فرهنگ التقاطی است، مبانی آن دینی نشده، همین تلویزیون.

لذا این به هم ریختگی که شما احساس می کنید در نتیجه این التقاطی است که در این تفکر وجود دارد.

بنابراین دین تعریفش معلوم است چون تعریفش را خود دین باید بکند نه این که کسی از خارج بیاید و آن را تعریف کندو بگوید این دین است.دین خودش ، خودش را معرفی می کند.

هر کسی ، هر شخصیتی ، هر اعتقادی باید خودش ، خودش را تعریف کند و دین هم . برای تفصیل بیشتر به جلد دوم کتاب فقه نظام سیاسی ص ۱۳۴ به بعد مراجعه کنید که در این عرصه مطلب آمده است،

مبانی حکومت اسلامی

اولا حکومت از دیدگاه اسلام بر روی چه پایه ای استوار است؟ حاکمیت بر چه پایه ای از دیدگاه اسلام مبتنی میشود؟ وقتی دیدگاه اسلام را خوب توضیح بدهد روشن می شود ،چرا که این دیدگاه آنچنان منطقی است که هر دیدگاه دیگری ناگزیر است در چارچوب آن اندیشهی خود را تنظیم کند.

از دیدگاه دینی ، حکومت دو پایه دارد،  دو مبنا دارد یا بگوئید دو رکن دارد :

۱. رکن مشروعیت یا حقانیت که بعضی به آن تعبیر می کنند

۲. رکن قدرت

حالا توضیح می دهیم: هر نظام سیاسی که بخواهد اجرا شود ،هر نظام حاکمیتی که بخواهد اجرا بشود باید از دو ویژگی برخوردار باشد: ویژگی اول این است که این نظام،  نظام بر حق باشد ، حاکمیت یعنی فرمانروایی، یعنی یک دستگاهی و یک فردی به نام دستگاه حاکمیت به نام حاکم، فرمان می دهد و دیگران باید از فرمان او تبعیت کنند بدون چون و چرا، این است معنای حاکمیت.

نه تنها از دیدگاه اسلام بلکه در دیدگاه هر نظام حاکمیتی باید چنین باشد، فرمانروا آن است که اگر فرمان داد،فرمانبران و محکومان و عامه ی مردم بدون چون و چرا از آن تبعیت کنند .این است معنای حاکمیت، اگر بنا باشد چون و چرا کننند دیگر حاکمیت نیست، فرمانی را فرمانروا بدهد بیایند بگویند که چرا؟ چگونه؟ برای چه؟ به چه دلیل؟ یعنی تبعیت خودشان را تابع قانع شدن به دلیل قرار بدهند. این که تبعیت از فرمانروا نیست، تبعیت از خودشان است. یعنی اگر بنا باشد به فرمانروا بگویند آقای فرمانروا، فرمانی که می دهید اول معلوم کنید و من را قانع کن که فرمانت درست است و من بعد از آن تبعیت می کنم اگر این طوری باشد من از خودم تبعیت می کنم ،چون خودم فهمیدم درست است دارم انجام می دهم نه به دلیل اینکه فرمانروا گفت!!! این فرمانروایی نیست.

این را که عرض می کنم عین حقیقت است.

هر تفکر سیاسی اگر منکر شود مطالبه می کند،  مغالطه می کند. در انظار سیاسی،  در تمام دنیا در آمریکا هم در انگلیس. معنی حاکمیت پس این است. معنی حاکم این است که فرمان فرمانروا لازم الاجرا است، برای عامه ی مردم که توده ی مردم را شکل می دهند، این که چرا این فرمان را صادر کرده است، جای دیگری بحث می شود.

در عالم فرمانروایی نیست.  در عالم فرمانروایی، فرمان صادر شده از حاکم باید فرمانبر از او فرمانبرداری کند .

قبل از فرمانبر جای بحث است.

در قرآن کریم این مطلب خیلی خوب تبیین شده ، در سوره آل عمران آیه ۱۵۹ :” …فاعف عنهم واستغفر لهم و شاورهم فی الامر فاذا عزمت فتوکل علی الله….” و در روایات زیاد داریم، در رابطه با قیام سیدالشهدا علیه السلام این سوال مطرح است ،اینگونه پاسخ داده شده است که خوب چرا سیدالشهدا علیه السلام وقتی از مکه به سمت کربلا آمدند و فهمیدند اهل کوفه خیانت کردند!  چرا برنگشتند؟

پاسخ: فرمانروایان(در روایات آمده بنده نمی گویم ) بر حق پس از تصمیم حق برگشت ندارند .قبل از تصمیم نه!!!قبل از اینکه تصمیم بگیرند می توانند ، تصمیم خودشان را مبتنی بر یک نظری تغییر دهند ولی پس از تصمیم حق برگشت ندارند،.

فرمانروایان الهی چنین اند خدا رحمت کند مرحوم پدرم اینگونه تحلیل می کردند که ” اگر فرمانروایی پا در رکاب کرد، دیگر حق ندارد از رکاب پا بیرون بکشد ” یعنی باید برود تا آخر حتی اگر موجب کشته شدنش بشود.

این مبتنی بر اصل نظریه ی مدیریتی است ،حاکم یعنی وقتی فرمانی را تصمیم گرفت اجرا بکند و و فرمان را صادر کرد، از آن تصمیم دیگر نمی تواند برگردد قبل از آنکه تصمیم بگیرد(این اصل اساسی است در نظام حاکمیتی در جمهوری اسلامی باید این اصل رعایت شود) قبل از اینکه تصمیم بگیرد مشورت کند،جای گفتگو و بحث است اما بعد از تصمیم نه!!!

حاکم یعنی این!!!

یعنی وقتی فرمان صادر کرد،دیگر فرمانش قابل شکست نباشد ،قابل تجدید نظر نباشد این فرمان است، فرمان صادر نشده است، این است معنای حاکمیت.

خوب اولین رکن این حاکمیت این است که این فرمان مشروع باشد یعنی حق باشد ، عدل باشد چون عدل است نباید از آن برگشت . این نکته است.چون فرمان!  فرمان حقی است. فرمانروا آن است که تا حقانیت یک فرمان برایش تثبیت نشده و روشن نشود ” بالبینات “تصمیمی نمی گیرد ،حق ندارد تصمیمی بگیرد که معلوم نیست عدل است یا عدل نیست، تا عدل بودن یک تصمیم “بیّن” نشود :” لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط ” همراه پیامبران بینات فرستادیم. فرمانروایان الهی همه همراه با بینات اند .

صلوات خدا بر امیرالمومنین علی علیه السلام که چند جای نهج البلاغه کرارا تکرار می فرمایند، در :

خطبه ۹۷ فراز ۱۲ :” ….و انّی لعلی بیّنه من ربی و منهاج من نبیّی و انّی لعلی الطریق الواضح القُطُه لقطا “” من نشانه و دلیل روشن بر حقانیت خود از جانب پروردگارم دارم و بر طریق آشکار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله راه می روم ،من در راهی روشن قرار دارم و با آگاهی در آن گام بر می دارم.”

این خصلت اصلی حاکمان الهی است. من این تصمیمی که گرفته ام در جنگ با معاویه ، تصمیم بر مبنای نفس نیست معیار دارد و معیار کاملا روشن است.

در کلمات قصار ۱۸۵ :” قال علیه السلام: ما کَذَبتُ لا کُذِّبت و لا ضللت و لا ضُلَّ بی . هرگز دروغ نگفته ام و هیچگاه به من دروغ گفته نشده ( آنچه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به من فرموده راست و درست بوده است ) هرگز گمراه نبودم و هرگز کسی توسط من گمراه نشده است. ”

چند بار اینگونه تعابیر در  فرمایشات امیر المومنین علیه السلام و سایر فرمانروایان الهی آمده است.

فرمانروایان الهی بر روی یک جاده ی روشن حرکت می کنند.

حضرت امام (ره) همینطور، یعنی در تصمیماتی که می گرفتند چون فقیه روشن بینی بودند ،فقه کاملا در مشتشان بود، لذا وقتی تصمیم می گرفتند اول از عدل بودنِ شرایط این تصمیم فارغ می شد ، این اولین رکن حاکمیت  است.

حاکم باید خودِ حاکمیتش مشروعیت داشته باشد.

به چه دلیل فرمان می دهی؟ و به چه دلیل دیگران باید از فرامین تبعیت کنند،

باید مشروعیت فرمانروایی و فرمانت محرز شود و تثبیت بشود ،اگر مشروعیت داشت آن وقت بعد از این مشروعیت فرمانت رواست .بله حق داری فرمان بدهی ،اگر فرمانت ،فرمان عدل است من که فرمانبرم پس باید از فرمان تو تبعیت کنم چون تو فرمانروای حقی !ممکن است ندانم چرا فرمانت عدل است ولی می دانم فرمانروا بودنت حق است .

در قرآن کریم چقدر تاکید شده ،در آیه ۴۴ سوره کهف:”هنالک الولایه لله الحق هو خیر ثوابا و خیر عقبا ”

در آیه ۱۸ و ۱۹ سوره آل عمران:” شهد الله انّه لا اله الا هو و الملائکه و اولوالعلم قائما بالقسط لا اله الا هو العزیز الحکیم ”

شهادت به خدایی می دهیم و وحدانیت او که قائم بالقسط است ، معبود است و مطاع  است، این رکن اول مشروعیت است. هر حاکمیتی ، البته ما در اینجا یک چالش بسیار بزرگی را در برابر نظام های سیاسی غیر الهی داریم، یعنی اینها در رابطه با مشروعیت هیچ حرفی برای گفتن ندارند، هیچ توجهی برای مشروعیت حاکمیت نمی توانند ارائه کنند لذا دمکراسی و غیره در اشکال مختلف دمکراسی و نظام های سیاسی غرب مطرح است، همه ی انواع دمکراسی، هیچ توجیهی برای مشروعیت حاکمیت نمی توانند ارائه کنند.

اینکه یک تعدادی از افراد یا یک نفر یا افرادی جمع می شوند و برای مردم تصمیم می گیرند، بعد تصمیم شان هم واجب الاجراست و مردم هم حق نداشته باشند بگویند چرا؟باید اجرا شود و حق چون و چرا ندارند .

یک قانون در یک گروه در اروپا و آمریکا تصویب می شود ولی وقتی نوبت احکام اسلامی می شود می گویند فلسفه اش چیست؟ چرا باید روزه بگیریم ؟چرا باید نماز بخوانیم؟

اما یک قوانینی که باید اجرا بکنید نمی گویید چرا این قانون این طور است؟ کدام کاسب و بازاری و کارگر و کارمند از این قوانین سر در می آورد ؟که در پارلمان های اروپا و آمریکا تدوین و تصویب می شود، که چرا این تصمیم را گرفته اند؟ کار به چون و چرا ندارند. اگر بنا باشد هر آدمی و هر جایی که هست بخواهد چون و چرا کند که نمی تواند حاکمیت آنها را به اجرا درآورد.هیچ جامعه ای نظم پیدا نمی کند، هیچ حاکمیتی مستقر نمی شود.

همه ی حاکمیت ها مبتنی بر این است که وقتی حاکمیت معلوم شد که مشروع است و وقتی معلوم شد حاکمیت حق دارد فرمان بدهد ، تمام.

پس فرمانروا فرمانش بر من و سایر مردم واجب الاجراست ولی باید اول معلوم شود که حق است .

اگر فرمانروا حق دارد که فرمان بدهد دیگر حقانیت فرمانروا ثابت شد، دیگر بعد از آن فرمانروایی را چون و چرا کردن جایز نیست، این است مبنای حاکمیت ،منتها با مشروع بودن حاکمیت یک حاکم با مشروع بودن حاکمیت فرمانروایی یک فرمانروا حکومت تنها برقرار نمی شود، علاوه بر این که حاکمیت یک نظام حکومتی باید شروع باشد باید حقانیت داشته باشد باید دلیل بر حقانیت داشته باشد،  نکته ی دیگری هست و رکن دیگری وجود دارد و آن این است که مردمی باشند ،که این مردم از این فرمان حاکمیتی تبعیت کنند و فرمان را بپذیرند،قبول داشته باشند. فرمان فرمانروا را بپذیرند و از فرمان او تبعیت کنند.

فرمان فرمانروا را بر خود روا بدانند و بر خود لازم الاجرا بدانند و بپذیرند.

هم بپذیرند هم بعد از پذیرش فرمانروا را در اجرای فرمان یاری کنند. این رکن دوم است، اگر این رکن شکل بگیرد، یعنی اگر یک جامعه ای باشد حاکمیت حاکم در نظر مردم مشروعیت نداشته باشد مردم زیر بار آن نم روند حاکمیت شکل نمی گیرد، شکل هم بگیرد با استفاده از ابزار زور و کشتار و استبداد و دیکتاتوری به اصطلاح رایج ، این حاکمیت،  حاکمیت ستمکارانه ای است که باید بر علیه این حاکمیت شورید ،باید حاکمیت را لغو کرد .عقل و وجدان بشری حکم می کند و شرع هم همین را حکم می کند که اگر حاکمیتی ناحق است نباید زیر بارش رفت و باید آن را از بین برد. حاکمیت نامشروع است.معنی طاغوت در فرهنگ اسلامی و واژگان قرآنی ما : یعنی حاکمیت نامشروع، لذا در مورد آیه ۲۵۶ بقره:” ….فمن یکفر بالطاغوت و یومن بالله …” یعنی حاکمیت باطل را قبول نکند و یومن بالله  یعنی حاکمیت خدا را بپذیرد.

معنی ایمان بالله این است .در واقع ( اگر فرصتی پیش آمد بیشتر توضیح می دهم ) یعنی ایمان بالله همان ایمان به حاکمیت خداست یعنی کفر به فرمانروایی غیر الهی و ایمان به فرمانروایی الهی و خدایی است.

اگر فرمانروایی، فرمانروا و حاکمیت حاکمی نامشروع باشد نمی تواند حاکمیتش تداوم  پیدا کند و این حاکمیت چون نامشروع است باید این  حاکمیت را از بین برد. و اصلا تداوم پیدا نمی کند و به تعبیر روایات ما :” للباطل جوله و للحق دوله ” دولت از آن حق است، سرانجام برای حق است ولی باطل یک جولانی می دهد و تمام می شود،.

حالا اگر یک حاکمیتیحق بود و حقانیت یک حاکمیت برای اینکه عملا در جامعه شکل بگیرد کفایت  می کند؟

ولی اگر مردم از حاکمیت حق تبعیت نکنند به هر دلیل، اگر خود جبرئیل امین که در قرآن کریم از او به “مُطاع ثَمّ امین” یاد شده است،  در این عالم هستی که فرمانروای واقعی خداست که تمام این جهان هستی را فرمان می دهد و نظم در این جهان هستی برقرار می کند جبرئیل امین است ،در سوره تکویر آیه ۲۱ :” لقول رسول کریم مطاع ثم امین ”  یعنی این دستگاه فرشتگان حاکم بر جهان بخواهد فرمان دهد و مردم از فرمانش سر پیچی کنند و تبعیت نکنند و قبول نکنند و نپذیرند  ،حاکمیت به وجود نمی آید.

حاکمیت جبرئیل، حالا چه رسد به رسول اکرم صلی الله علیه و آله و یا بقیه اولیا و اوصیای الهی  .

پس باید مردم بپذیرند. اما اینکه بپذیرند یا نپذیرند چنین نیست که اگر هر چه مردم پذیرفتند پس حق است، نه .

همیشه حقانیت قبل از اراده انسان است  نه بعد از اراده انسان، اراده ی انسان این نیست که حقانیت را به وجود می آورد، مشروعیت را بوجود می آورد،  این حقانیت است که باید اراده ی انسان از آن حقانیت پیروی کند ،یعنی وقتی انسان می خواهد یک تصمیمی بگیرد وقتی می خواهد یک انتخابی بکند ،باید انتخاب حقانیت آن مشخص شود بعد انتخاب شود،  و چون من انتخاب می کنم حق است.اگر این طور باشد یعنی حقانیت انتخاب ها بخواهد فرع اراده ی انسان و انتخاب انسان باشد معنایش این است که همه ی ظلم ها و همه ی دیکتاتوری ها و استبداد ها و ستمگری ها و خونخواری ها ،همهی اینها قابل توجیه می شود.

فرعون هم می گفت چون من میخواهم، آیات قرآن هم سیاست فرعونی را تبیین می کند و این سیاست همان سیاستی است که همهی حکومت های طاغوتی می کنند:” ما اوریکم الا ما اری و ما اهدیکم الا سبیل الرشاد ” آنچه من می بینم و آنچه من نظر می دهم، این چون نظر من است حق است، چون من انتخاب می کنم حق است.

آیا این رسم است در رفتار آدمی؟ چون انسان چیزی را می خواهد می شود حق؟یا چون حق است باید  بخواهد؟ اگر  بگوئید آنچه را انسان می خواهد، می شود حق، مسئولیت انسان از بین می رود، ارزش های اخلاقی نابود می شود، ستمها ، ظلم و ستیز ها و غارتگری ها همه ی آن ها توجیه  می شود. به هر حال صدام هم می گفت چون من می گویم پس حقم . حق یعنی درست ، ترامپ هم همین را می گوید ، هر ستمگری همین را می گوید. هیچوقت کسی را نمی توان محکوم کرد بنابراین نظریه، هر جنایتی را بکنند قابل توجیه است.

من دلم خواست و چون دلم خواست این کار را انجام دادم و کار خوبی است.

آیا معیار خوب بودن و درست بودن یک رفتار معیار مشروع بودن یک رفتار، معیار حق بودن یک رفتار این اس که آدم خواسته،  چون انسان آن را خواسته حق می شود؟یا نه ،حق یک مقوله ی خاصی است. باید یک مقوله ای باشد به نام حق و این انسان مسئول است بر اساس حق پیشین که انتخاب درستی بکند ،حق را بگوید و به حق عمل کند .

قرآن کریم منطقش این است ،می فرماید: عدل و حق مقوله ای قبل از انسان است .

در آیه ۶۸ سوره قصص :” و ربک یخلق ما یشاء و یختار ما کان لهم الخیره سبحان الله و تعالی عما یشرکون ”

انتخابی که انسان می کند قبل از این انتخاب آن خدایی که تعیین کننده ی معیار حق است انتخاب او پیش از انتخاب انسان است ،چرا؟ چون او عین حق است. بنابراین عنصر دوم که می گوید مردم بپذیرند حاکمیت را و اگر مردم بپذیرند حاکمیت شکل می گیرد، این همان چیزی است که به حاکمیت شکل می دهد. قدرت حاکمیت برخاسته از انتخاب و اراده ی مردم و خواست مردم است ،اگر مردم نخواهند علی ابن ابی طالب علیه السلام هم به حکومت نمی رسد .

اگر مردم بخواهند معاویه را بر علیه علی ابن ابیطالب علیه السلام ترجیح می دهند، معاویه حکومت می کند و حسن ابن علی علیه السلام خانه نشین می شود.

اگر مردم نخواهند چنین اتفاقی می افتد و این از مصیبت هایی است که بر جامعه ی بشری وارد می شود،.

در تاریخ می بینیم که حسن ابن علی علیه السلام چگونه خانه نشین شد و معاویه به قدرت رسید و چه جنایت هایی کرد و این قدرت که به او داده شد و تاوان آن دوره را تا به امروز جامعه ی بشری می دهد ،آن دوره ی خانه نشین شدن حسن ابن علی علیه السلام و حکومت معاویه .تا به امروز حدود ۱۳۰۰سال ،۱۴۰۰سال داریم تاوان یک دوره ی خاصی از تاریخ را می دهیم که مردم بد انتخاب کردند ،مردم دور حسن ابن علی علیه السلام را خالی گذاشتند و معاویه حاکم شدو امام خانه نشین شد.

مردم مسئول اند نه تنها نسبت به خودشان مسئول اند نسبت به تمام نسل های آینده مسئول اند، یعنی آن کسانی که حسن ابن علی علیه السلام را تنها گذاشتند از همه ی جنایت هایی که امروز داعش می کند و جنایت های آنان ، مسئول اند چون این جنایت های داعش محصول همان انتخاب غلط  است، این سرکشی قدرت های مستکبرانه مثل آمریکا محصول همان انتخاب غلط آن روز است.

ما نمی خواهیم وارد بحث تاریخی بشویم بنابراین حاکمیت دو رکن دارد: ۱. مشروعیت ۲. قدرت

قدرت را از خواست مردم می گیرد و مشروعیت از خداست و چون مشروعیت از خداست کسی می تواند و حق دارد فرمان بدهد و فرمانرواییش حق است و از او فرمان بردن حق است،  که از سوی خدا برای این کار مجاز باشد و نصّ شده باشد می گوییم نصّ یعنی مجاز و ماذون باشد تا فرمان او فرمان خدا باشد .اینکه ما می گوییم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمانروا است بعد امام معصوم علیه السلام فرمانروا است ، بعد فقیه فرمانروا است یعنی فرمانش را خدای متعال نافذ دانسته است یعنی فرمان او فرمان خداست.

در قرآن کریم فرموده:” من یطع الرسول فقد اطلاع الله ” یعنی فرمان رسول فرمان من است .” من اطاع علیا فقد اطاعنی ” پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند فرمان علی علیه السلام فرمان من است، ائمه هدی فرمانشان  فرمان من است و ائمه هدی فرمودند فرمان فقیه در عصر غیبت فرمان ماست .

این می شود مجاز و ماذون این می شود مشروعیت حاکمیت ،این حاکمیت مشروع اگر از سوی مردم پذیرفته شد که این پذیرفتن را هم ما می گوییم در دو پیمان است .

در قرآن کریم دو پیمان وجود دارد که در قالب این دو پیمان این پذیرش شکل می گیرد : یکی پیمان اطاعت و دیگری پیمان نصرت . این دو پیمان: پیمان اطاعت در چند آیه آمده من جمله در آیه ۷ سوره مائده :” واذکروا نعمه الله علیکم و میثاقه الذی واثقکم به اذ قلتم سمعنا و اطعنا واتقوا الله ان الله علیم بذات الصدور ”  همان اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله یعنی شهادت می دهم به فرمانروایی خدا،  اله یعنی معبود مطاع .

با اشهد ان لا اله الا الله با خداوند پیمان فرمانروایی او و اطاعت او بستیم و با اشهد ان محمد رسول الله گفتیم این رسول آن خدایی است که فرمانروا است.

قرآن کریم می فرماید: ” یا ایها الناس انی رسول الله….الذی له ملک السموات والارض ” من رسول این فرمانروا و خدا هستم ،معنی شهادت بر رسالت او یعنی ما او را به فرمانروایی قبول داریم و فرمانش بر ما نافذ است .

اشهد ان علیا ولی الله یعنی همین.این معنی اش این است که فرمان علی علیه السلام بر ما نافذ است، این پیمان اطاعت شد و پیمان یاری هم عمل شد،حکومت اطاعت است.

پیمان دیگری داریم حالا که اطاعت شد باید رهبر و امام را در اجرای فرمان الهی یاری کنیم مسئولیت یاری هم هست ،این پیمان دوم که پیمان نصرت هست :” آن الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم بانّ لهم الجنه یقولون فی سبیل الله ….بایعتم..” این بیعت پیمان یاری است که ” من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله …” این دو پیمان اطاعت و نصرت را اینان وفادارند ،این دو پیمان آن رکن دوم حکومت اسلامی که قدرت است را تامین می کند اگر این پیمان اطاعت شد و پیمان یاری هم عمل شد حکومت اسلامی پایدار خواهد بود شکل می گیرد و تداوم پیدا می کند و به نتیجه خواهد رسید.

این چنین است مبانی حکومت اسلامی، البته این اختصاص به حکومت اسلامی هم ندارد.در همه ی  حکومت ها تا این دو رکن پیدا نشود تا این دو رکن پیدا نشود حکومت شکل نمی گیرد ۱. ایمان به مشروعیت حاکم حتی بر مبنای غلط ،پذیرش حاکمیت که حق دارد حکومت کند ۲. بعد از این که مشروعیت حاکمیت را پذیرفتند باید تبعیت و یاریش کنند .یعنی سرباز بدهند ،مالیات بدهند .

در آمریکا و اروپا دارند به همین پیمان عمل می کنند .

هر حکومتی، چون مردم هم اطاعت می کنند  و هم قانون را اجرا می کنند و هم یاری می کنند، سرباز می دهند ،مالیات می دهند :” الذین جاهلون فی سبیل الله باموالهم و انفسهم ” ” … ان الله اشتری من المومنین بانفسهم و اموالهم…” یعنی هم سرباز  بدهند هم پشتیبانی مالی بکنند ،با این ارکان حاکمیت شکل می گیرد چه حاکمیت الهی چه غیر الهی.                       والسلام